داستان عروسک گم‌شده هانا

زمان ایجاد: 1404/2/3 12:56:07

هانا کوچولو خیلی ناراحت بود. عروسک خرگوشی‌اش، «نرمالو»، گم شده بود. نرمالو خیلی نرم و گرم بود و بوی شیرینی می‌داد. هانا با چشم‌های پر از اشک به مامانش گفت: «نرمالو نیست! کجا رفته؟». مامان هانا با مهربانی گفت: «نگران نباش عزیزم، با هم پیداش می‌کنیم.» اول، آن‌ها زیر تخت هانا را گشتند. هیچ خبری از نرمالو نبود. سپس، پشت کمد لباس‌ها را نگاه کردند. باز هم نرمالو آنجا نبود. هانا با صدای غمگینی گفت: «دیگه پیداش نمی‌کنیم!». مامان هانا لبخندی زد و گفت: «هنوز یه جا مونده!». مامان به سبد اسباب‌بازی‌ها اشاره کرد. هانا آرام آرام به سبد نزدیک شد. در آخر، زیر یک عالمه خرس و توپ رنگی، نرمالو را پیدا کرد! هانا با خوشحالی جیغ زد: «پیداش کردم!». نرمالو را بغل کرد و بوی شیرینش را نفس کشید. هانا فهمید که باید بیشتر مراقب نرمالو باشد. از آن به بعد، هانا همیشه نرمالو را کنار تختش می‌گذاشت و با او می‌خوابید. هانا با خودش گفت: «دیگه هیچ وقت نمیذارم گم بشی!».